مادر به همراه پسرعمه و همسردایی ام در اتاق مشغول صرف صبحانه بودند. پسرعمه ام (علی اکبرخدادادی)جوان شهرستانی متین و مؤدبی بودکه تنها هجده بهار از عمرش گذشته بود و عازم خدمت سربازی بود ،او از شب قبل مهمان ما بود. همسر دایی ام(فاطمه عشریه) که نوعروس 17ساله ای بود که برای اولین بار از روستای منظریه(اندریه) از توابع فیروزکوه به مهمانی ماآمده بود و فقط دو ماه از ازدواجش می گذشت ،او دختری پاک با ایمان و دوست داشتنی بود و تنها دختر و سنگ صبور مادرش بود.
ناگهان کسی شروع به کوبیدن در کرد. آن قدر محکم، که از ترس در جا خشکم زد. مادر از چند روز قبل حس کرده بود که حادثه ای در شرف وقوع است و دائم به پدر توصیه می کرد که مراقب باش و بگذار من در را باز کنم. شاید گمان می کرد که زن بودن و مادر چهارفرزند کوچک بودن، ذره ای حیا و شرم در وجود آن ناجوانمردان و از خدا بی خبران پدید خواهد آورد. با شنیدن فریاد در را باز کن، بی اختیار به طرف در رفتم و با دستانی کوچک ولرزان آن را گشودم، ناگهان دو نفر که یکی از آنان مسلسلی را به دوش انداخته بود، وحشیانه مرا به گوشه ای پرتاب کردند و با سرعت به داخل حیاط آمدند. آنها با دیدن مادر به سمت اوشلیك کردند و اوبا شجاعت تمام، فریاد برآورد و مرگ را نثارشان کرد و آنان با شنیدن مرگ بر مناقق و مرگ بر آمریکا، در کمال قساوت در مقابل چشمان بهت زده ما کودکان صورت و سینه مادرمان را آماج گلوله های امریکایی خودكردند.
منصوره خواهر 4 ساله ام باشنیدن صداها به طرف مادر دویده بود واو را باگریه صدا میکرد او نیز از کینه نفاق به دور نماند وبایک گلوله آن ددمنشان نقش برزمین شد.
اما این جنایت نیز خشم و کینه آن خون آشام هارا فرو ننشاند ، وحشیانه به داخل خانه هجوم بردند و علی اکبرو فاطمه که مهمان ما بودند رانیز به شهادت رساندند وبه سمت برادرانم جوادومهدی که 7 و2ساله بودند آتش گشودند و قصد پرتاب نارنجک به داخل خانه را داشتند که حضور همسایه ها مانع شد و سوار بر موتور سیکلت از قتلگاه این عاشقان که جرمشان پای بند به انقلاب و وفاداری به امام (ره) بود، متواری شدند..
من که از رگبار منافقین وجسد غرق به خون مادر وپیکر بی رمق خواهر4 ساله ام کاملاً مبهوت مانده بودم ، لرزان، خود را بالای سر مادر رساندم و دیگر هیچ نفهمیدم.آخر این همه مصیبت در چند لحظه برای یک دختر 6 ساله قابل تحمل نبود وبی هوش شدم. وقتی به هوش آمدم خود را در آغوش پدر دیدم. دستان پدر هم مانند دستان مادر، سرد و بی روح شده بود. او به آرامی با خود نجوا می کرد. چهره اش تکیده شده بود و قطره اشکی بالبخند تلخ که به گوشه لبانش نشسته بود، خبر از فراقی سخت و دردناک می داد واکنون این نسیم شهریور بود که جای دستان پرمهر مادر را گرفته بود وماکودکان بی مادر را نوازش می کرد .
به یاد دارم آن زمان که مادر را غسل دادند به دور از چشم پدر که در خلوت خود غریبانه می گریست، به کنار پیکر بی جان مادر رفتم و جای گلوله و کبودی های روی پیشانی، صورت و سینه اش رابا حسرت نگاه کردم. می دانستم که دیگر او را نخواهم دید. من همدم و سنگ صبور دوران جوانیم را برای همیشه از دست داده بودم.
آری من فرزند مادری هستم که روزی در همین سرزمین ودر همین شهر در برابر دیدگان چهار کودک خردسالش به طرز ناجوانمردانه و دلخراشی ترورشد وبه شهادت رسید مادری که تا آخرین لحظه حیاتش و تا آخرین قطره خونش در برابر منافقین کوردل ایستاد و تزلزل در ایمان واراده اش روی نداد،مادری که عاشق و شیفته اسلام وانقلاب وحضرت امام (ره)بود و میخواست فرزندانش را نیز اینگونه پرورش دهد .او تنها به جرم اعتقاد به حقانیت اسلام ورهبری انقلاب این گونه به شهادت رسید ،مرگی که آرزویش را داشت و برای رسیدن به آن لحظه شماری میکرد .چند روز بعد منافقین در تشریح این جنایت مذبوحانه خود در نشریه مجاهد نوشتند عملیات بزرگ علیه مزدوران رژیم !!!
اگرچه امروز سی سال از آن روزمی گذرد اما جوانان این مرزوبوم بایستی بدانند این انقلاب با چه خونهای به ثمر رسیده است وامروز منافقین که هزاران نفر از مردم بی دفاع را با بمب گذاری در اماکن عمومی ، ترور، ربایش وشکنجه های وحشیانه وهزاران جنایت دیگر در پرتگاه نابودی هستند وفریاد دادخواهی سرمی دهند وهنوز هم دست از توطئه برنداشته اند. جنایتکارانی هستند که خود واربابان آنها بایستی پاسخگوی این شرارتها علیه ملت شریف ایران باشند .
منبع: وبلاگ یاس های آسمانی
نظرات شما عزیزان:
|